درباره کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد اثر آنا گاوالدا در سال 1999 منتشر شده و این کتاب شامل دوازده داستان کوتاه با عناوین (در حال و هوای سنژرمن)، (سقط جنین)، (این مرد و زن)، (اُپل تاچ)، (آمبر)، (مرخصی)، (حقیقت روز)، (نخ بخیه)، (پسر کوچولو)، (سالها)، (تیک تاک) و (سرانجام) است که بالطافتی خاص نوشته شدهاند. نویسنده این داستانها را با نثری روان و سلیس به نگارش درآورده است که عشق جانمایهی اصلی هرکدام از آنها است. داستانهای کتاب «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» باظرافت جزئیات زندگی را به تصویر میکشند و بازتابی از روابط پراحساس زن و مرد است.
بخشی از متن کتاب
در سالن انتظار دو خانم دیگر پیش از او رسیدهاند. در این موارد بازی جالب این است که بتوانی از شکل شکم زنها حدس بزنی چند ماهشان است. مجلهای قدیمی میخواند، مال زمانی که جانی هالیدی هنوز با همسرش آرلین بود. وارد مطب که میشود، دکتر با او دست میدهد و دکتر میپرسد: «حالتان خوب است؟»، «بله ممنون، شما چطور؟» کیفش را میگذارد و مینشیند. دکتر نام او را روی صفحهی کلید رایانه تایپ میکند. حالا میداند او در چندمین هفتهی بارداری است و باید در چه وضعیتی باشد. اول باید لباسش را دربیاورد و بعد از سونوگرافی بپوشد. وقتی او وزنش را روی ترازو میگیرد دکتر ملحفه کاغذی روی میز پهن میکند، باید فشارخونش را هم بگیرد. باید سونوگرافی اجمالی «کنترلی» هم بگیرد تا قلب جنین را ببیند. بهمحض اینکه معاینه تمام میشود پشت رایانهاش برمیگردد تا اطلاعات جدید را وارد کند.متخصصان زنان و زایمان نیز شگردهای مخصوص خود را دارند. وقتی زنی با سماجت آنها را نگاه میکند، یک سری سؤالهای غیرمنتظره میپرسند، تا زن سؤال خودش را فراموش کند. البته این وضعیت نامأنوس یکلحظه بیشتر طول نمیکشد. این شگردها گاهی کمی کارگرمی افتد و اغلب به هیچ کار نمیآید. در مورد او، دکتر میپرسد آیا تکان بچه را احساس میکند، بلافاصله جواب میدهد که پیشتر بله اما حالا اغلب کمتر تکان را احساس میکند، هنوز جملهاش را به پایان نرسانده که بهخوبی متوجه میشود، دکتر به او گوش نمیدهد. گویی خودش فهمیده است. همهی دکمههای رایانه را فشار میدهد تا کمی او را گول بزند، اما نه، دکتر چیزی فهمیده است. صفحهی نمایش رایانه را طور دیگری تنظیم میکند اما حالتهایش بسیار تند و خشناند و چهرهاش گویی یکباره پیر شده است. او نیز با تکیه به دستهی صندلی بلند میشود، او نیز فهمیده است، اما میگوید: «چه شده است؟» دکتر میگوید: «بروید لباس بپوشید.» گویی صدای او را نشنیده، او دوباره میپرسد: «چه شده؟» پاسخ میدهد: «مشکلی پیش آمده، جنین دیگر زنده نیست.» او، لباس میپوشد. وقتی دوباره می ید و مینشیند، آرام است و چهرهاش چیزی نشان نمیدهد. دکتر چیزهای بسیاری روی صفحهی کلید تایپ میکند و همزمان تماس تلفنی میگیرد.
مطالعه سایرکتابها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.