درباره رمان مسخ
رمان کوتاه مسخ اثر فرانتس کافکا در 1912 نوشته شد و سال 1915 در لایپزیگ چاپ و منتشر شد. رمان کوتاه مسخ یکی از آثار مهم ادبیات فانتزی است که در دانشگاه های ادبیات غرب تدریس میشود. کافکا این رمان داستان زندگی گرگور سامسا و وضعیت انسان را زمانی که دچار روزمرگی و یکنواختی شده است، روایت میکند. بسیاری از منتقدان، مسخ را مهم ترین و کلیدی ترین اثر کافکا دانسته اند. ولادیمیر ناپاکوف در مورد این داستان گفتهاست: «اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشرهشناسانه بداند، به او تبریک میگویم؛ چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوستهاست.»
یک روز به ظاهر عادی که گرگور از خواب بیدار میشود و خود را به شکل سوسکی بزرگ میبیند. او که باید از این تحول متعجب شود، در عوض میپذیرد که یک اتفاق ناگوار رخ داده است. گرگور در پی این است که بین زندگی قبلی خود در قالب انسان و نیز زندگی جدیدش در قالب سوسک همسویی ایجاد کند. در این میان، او باید نفرتی که خانوادهاش نسبت به او دارند را هم در نظر بگیرد و با آن کنار بیاید. به مرور زمان گرگور در خانواده، موجودی منفور تبدیل می شود. کافکا، در این رمان به گونه ای زیبا بیان می کند که گرگور به سبب انجام ندادن وظایفش، طرد شده و مسخ او دلیل طردشدنش نمی باشد. به عبارت دیگر بخاطر اینکه گرگور نمی تواند وظایف همیشگی اش را انجام دهد، همانند سوسکی بیفایده است. شاید در ابتدا گرگور از دید خانواده، ناراحت نشد اما به مرور ترجیح داد که طرد شدنش را بپذیرد و در آخر زندگی خود را پایان دهد. کتاب مسخ تا زمانیکه کافکا در قیدحیات بود مورد بی لطفی قرار گرفت اما پس ازمرگ کافکا، محبوبیت پیدا کرد.
درباره کافکا
فرانتس کافکا نویسنده آلمانی، در سال 1883 در یراگ، چشم به جهان گشود. او که یکی از مهم ترین و بزرگترین نویسندگان آلمانی است، تا پیش از مرگ، مورد توجه قرارنگرفتند تا حدی که کافکا به دوست خود، ماکس برود، وصیت کرده بود تا بعد مرگش، نوشته هایش را از بین ببرد. سرانجام کافکا در 1924 در گذشت. ماکس که دوست صمیمی او بود، تمام تلاش خود را کرد که نوشته های کافکا به چاپ برسند و جالب اینکه بعد از انتشار آنها، آثارش از طرف خوانندگان بسیار مورد تحسین قرار گرفت.
بخشی از رمان کوتاه مسخ اثر فرانتس کافکا
پدر همیشه توضیحات خود را از سر نو شروع میکرد؛ برای این که جزئیات فراموش شده را دوباره به یاد بیاورد و یا به زنش بفهماند. زیرا در اولین لحظه به مطلب پی نمیبرد. گرهگوار از نطقهای او به اندازه کافی فهمید که باوجود همه بدبختیها پدر و مادرش از دارایی سابق خود مقدار وجهی اندوخته بودند؛ گرچه مختصر، اما از منافعی که روی آن رفته بود زیادتر شده بود. از همه پولی که گرهگوار ماهیانه به خانه میپرداخت و برای خودش فقط چند لورن نگه میداشت، همه را خرج نمیکردند و این موضوع به خانواده اجازه داده بود که سرمایه کوچکی پسانداز بکند. گرهگوار سرش را پشت در از روی تصدیق تکان میداد و از این مالاندیشی غیرمترقبه خوشحال بود. بیشک، با این پساندازها ممکن بود، قرضی را که پدرش به رئیس او داشت، خیلی زودتر مستهلک بکند. و این امر خیلی زودتر تاریخ نجات او را نزدیک میکرد. ولی با پیشامدی که اتفاق افتاده بود خیلی بهتر شد که آقای سامسا به همین طرز، رفتار کرده بود.
بدبختی اینجا بود که این وجه کفاف خانوادهاش را نمیداد که با منافع آن زندگی بکنند؛ فقط یکی دو سال میتوانستند گذران بکنند و بس. این پسانداز، تشکیل مبلغی میداد که نمیبایستی به آن دست بزنند و باید آن را برای احتیاجات فوری دیگر بگذارند. اما پولی که برای امرار معاش بود، بایستی فکری برای به دست آوردن آن کرد. پدر، با وجود مزاج سالمی که داشت، مرد مسنی بود که از پنج سال پیش هرگونه کاری را ترک نموده بود و نمیتوانست امیدهای موهوم به خود راه بدهد. در مدت این پنج سال استراحت، که اولین تعطیل یک دوره زندگی بشمار میآمد که صرف زحمت و عدم موفقیت گردیده بود شکمش بالا آمده و سنگین شده بود. اما مادر پیر با مرض تنگ نفسی که داشت چه از دستش برمیآمد؟ همین به منزله کوشش فوقالعادهای برایش بود که در خانه راه برود و نیمی از وقتش را روی نیمکت بگذراند و پنجره را باز بگذارد که خفه نشود. بعد هم خواهر؟ یک دختر بچه هفده ساله بود که برای زندگی بیدغدغهای که تاکنون میکرد، آفریده شده بود؛ یعنی: لباس قشنگ بپوشد. خوب بخوابد و به کارهای خانه کمک بکند، ضمناً بعضی تفریحات مختصر هم داشته باشد و مخصوصاً ویلون بزند. آیا هیچ به او مربوط بود که پول دربیاورد؟ وقتیکه صحبت راجع به این موضوع میشد، گرهگوار همیشه در را ول میکرد و میرفت روی نیم تخت چرمی که خنکی آن به تن گرهگوار که از زجر و خجالت میسوخت، گوارا میآمد میخوابید.
مطالعه سایر کتابها
رمان عقاید یک دلقک اثر هانریش بل
هنوز بررسیای ثبت نشده است.