معرفی کتاب هویت اثر میلان کوندرا
میلان کوندرا در کتاب هویت با زبانی ساده و صریح، به کاوش در پیچوخمهای روح انسان میپردازد و زوایای تاریک آن را نمایان میکند. این کتاب به موضوعاتی چون عشق، غریزههای متضاد، حسرت و حسادتهای کتمان شده میپردازد و در قالب داستانی نو و برگرفته از زندگی متعارف انسانی، حقایق مهمی را به تصویر میکشد.
“هویت” داستانی اندیشهمحور است که بهتر است با تأمل و بدون شتابزدگی خوانده شود. این رمان برای مخاطبان معناگرا و خوانندگان حرفهای ادبیات داستانی از جذابیت خاصی برخوردار است.
خلاصه داستان
این داستان درباره دو شخصیت اصلی، شانتال و ژان مارک، است که زندگی عاشقانه و آرامی دارند. اما یک روز، شانتال جملهای ساده مطرح میکند که “دیگر مردها برای دیدن من سر برنمیگردانند”. ژان مارک برای بازگرداندن اعتماد به نفس شانتال، نامههایی به اسم مردی ناشناس برای او میفرستد. این نامهها زندگی آنها را تحتالشعاع قرار میدهد و منجر به سوءتفاهمی بزرگ میشود که زندگیشان را تا مرز نابودی پیش میبرد.
میلان کوندرا؛ نویسندهی برجستهی رمانهای روانشناختی
میلان کوندرا، یکی از نویسندگان مهم دنیا، در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد و فعالیت خود را با سرودن شعر آغاز کرد. او با اندیشههای فلسفی، سیاسی، روانشناختی و تاریخی در آثارش شناخته میشود. پس از شکست آلمان، به کمونیست پیوست و بعدها به دلیل فعالیتهای اصلاحطلبانهاش به فرانسه تبعید شد.
یکی از مهمترین آثار او “بار هستی” است که مسائل فلسفی، هنری و تاریخی را در بستر یک داستان عاشقانه مطرح میکند.از آثار مهم دیگر او میتوان به “والس خداحافظی”، و “کتاب خنده و فراموشی” اشاره کرد.
میلان کوندرا در ادبیات اروپا جوایزی از جمله جایزهی ایالت اتریش و جایزهی بینالمللی هردر را کسب کرده است. همچنین چندین بار نامزد دریافت جایزهی نوبل ادبیات شده است.
بخشی از کتاب هویت
زمانیکه ژان مارک در آستانهی اتاق ظاهر شد، شانتال واقعا میخواست شاد باشد؛ میخواست او را ببوسد، اما نمیتوانست؛ از هنگام گذارش به قهوهخانه، عصبی و بیحوصله شده و چنان در کج خلقی فرورفته بود که میترسید تلاشش برای نشان دادن رفتار عاشقانه اجباری و تصنعی به نظر آید.
سپس ژان مارک از او پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟»
شانتال به او گفت که بد خوابیده و خسته است، اما موفق نشد متقاعدش کند و ژان مارک به پرس و جو ادامه داد. شانتال که نمیدانست چگونه از این تفتیش عشق بگریزد، میخواست چیزی خندهدار به او بگوید؛ آنوقت بود که گردش بامدادیاش و مردانی که مبدل به درخت کودکان شده بودند دوباره به ذهنش آمد و در مغز خود جملهای یافت که، همچون موضوع کوچک فراموش شدهای در آنجا باقی مانده بود: «مردها دیگر برای دیدن من سر بر نمیگردانند.»
شانتال، برای رهایی از هر نوع گفت و گوی جدی، به این جمله متوصل شد و کوشید تا آنرا با لحنی که حاکی از حداکثر بیاعتنایی باشد بگوید. اما، بر خلاف انتظارش، صدایش تلخ و اندوهناک بود. احساس میکرد که این اندوه بر چهرهاش چسبانده شده است، فورا، دانست که منظورش بد فهمیده خواهد شد.
شانتال دید که ژانمارک مدتی طولانی و بهطور جدی به او مینگرد، و احساس کرد که این نگاه در اعماق بدنش آتشی میافزود. این آتش به سرعت در درونش گسترش یافت، در سینهاش بالا رفت، گونههایش را سوزاند و صدای ژان مارک را شنید که، به تبعیت از حرف او، تکرار میکرد: «مردها دیگر برای دیدن تو سر بر نمیگردانند.
واقعا برای این است که غمگینی؟» شانتال احساس میکرد که همچون جسمی مشتعل میسوزد و عرق بر پوستش جاری میشود؛ میدانست که این سرخی به جملهاش اهمیتی بیشاز اندازه میدهد؛ ژان مارک بایستی باور کرده باشد که شانتال با این کلمات (اوه، چقدر ملایم و بی آزار!) راز خود را فاش ساخته و تمایلات مخفیاش را به او نشان داده است، و اکنون به سبب این تمایلات است که از شرم سرخ میشود.
این سوءتفاهم است، اما نمیتواند ان را برای ژانمارک توضیح دهد، زیرا اکنون مدتی است که بر این التهاب درونی وقوف دارد، گرچه همواره از دادن نام حقیقیاش به آن ابا کرده است. اما، اینبار، دیگر دربارهی معنای آن تردیدی ندارد و به همین دلیل هم نه میخواهد و نه میتواند از آن سخن بگوید.
نتیجهگیری
کتاب هویت اثر میلان کوندرا، با بررسی عمیق وضعیت انسان معاصر و آشفتگیهای روحی، یک اثر برجسته در ادبیات روانشناختی محسوب میشود. کوندرا با نگاهی دقیق و صریح به روح انسان، داستانی پر از پیچیدگیهای روانی و اجتماعی خلق کرده است که به تأمل و تفکر دعوت میکند. این رمان برای هر کسی که به فهم بهتر وجود انسانی و معنای زندگی علاقهمند است، توصیه میشود.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.