بابا گوريو پیشنــــهادی جـذاب و خواندنی برای دوستـــداران ادبیـات کلاسیـک جهان
بابا گوريو
رمان بابا گوریو داستان زندگی پیرمردی رشتهفروش سابق، گوریو است. که دو دخترش را از هرچیزی در دنیا بیشتر دوست دارد و حاضر است برای آنها جان دهد.
گوریو یک پیرمرد محترم است که همه دارایی خودش را برای خوشبختی دخترانش خرج کرده و خودش در پانسیون خانم ووکر زندگی ساده ای دارد و در این پانسیون، گوریو را “بابا گوریو” صدا می زنند.
بابا گوریو که عاشق دخترهایش است، میخواهد آنها در زندگی کمبودی نداشته باشند. و رنجهای زندگی را تحمل میکند. چه رنج تحقیر شدن توسط دامادهایش چه رنج گرسنگی و حتی نادیده گرفته شدن توسط دختران خودش.
این رمان دو داستان اصلی دارد یکی ماجرای بابا گوریو و دیگری ماجرای اوژن راستینیاک، دانشجویی که از روستا به پاریس آمده و مشتاق چشیدن طعم زندگی اشرافی به سبک پاریسی ها است.
” شاید عشق چیزی نباشد جز قدردانی از خوشی “
نویسنده کتاب
هونوره دو بالزاک (Honoré de Balzac) زاده ۲۰ مه ۱۷۹۹ – درگذشتهٔ ۱۸ اوت ۱۸۵۰نویسندۀ نامدار فرانسوی است که او را پیشوای مکتب واقعگرایی (ادبیات) اجتماعی میدانند.
یکی از مهم ترین و زیباترین آثار انوره دو بالزاک، بابا گوریو است. که در آن به حس پدری و حماسه پدر بودن پرداختهاست. «پدری» و روابط بین پدر و فرزند همیشه یکی از مضمون های آثار بالزاک بوده است، اما باباگوریو یک مورد استثنایی است.
نکته جالب این است که بالزاک نوشتن باباگوریو را سهماه بعد از اینکه پدر شدهبود آغاز کرد.
وی در مکاتباتش در مورد بابا گوریو تعاریف زیادی آورده است:
« اثر بزرگی را شروع کرده ام، بابا گوریو »
« چیزی که کاملا خلاف انتظارتان خواهد بود بابا گوریوست، یک اثر بنیادی »
« به بابا گوریو بسیار افتخار خواهید کرد، دوستانم معتقدند که با هیچ کار دیگری قابل مقایسه نیست، ورای همه کتاب هایی است که تا حال نوشته ام »
بالزاک برای مجموعه آثار خود، نام «کمدی انسانی» را انتخاب کرده است، که حدوداً شامل ۹۰ رمان و داستان کوتاه است.
قسمت هایی از رمان بابا گوریو
چه کسی می تواند بگوید دیدن کدام یک از این دو دهشتناک تر است، دل های خشکیده یا جمجمه های تهی شده؟ثروتِ سریع مساله ای است که امروزه پنجاه هزار جوان قصد دارند حلش کنند، جوان هایی که همه در وضعیت شما هستند. شما یک واحدِ این رقم اید. خودتان حساب کنید چه تقلایی باید بکنید و مبارزه چقدر وحشیانه است. باید مثل عنکبوت های زندانی همدیگر را بخورید چون بدیهی است که پنجاه هزار سِمَتِ خوب موجود نیست. می دانید در این مملکت چطور باید ترقی کرد؟ یا با درخششِ نبوغ یا با شگرد فساد. یا باید مثل یک گلوله توپ میان این توده آدم راه باز کنید، یا این که مثل طاعون به جان شان بیفتید. شرافت به هیچ دردی نمی خورد. همه در مقابل قدرت نابغه کمر خم می کنند. البته ازش متنفرند، سعی می کنند بدنامش کنند، چون همه را برای خودش برمی دارد و به کسی چیزی نمی دهد، اما اگر پایداری کند بالااخره جلوش زانو می زنند؛ در یک کلمه، اگر نتوانید زیر لجن دفنش کنند زانو می زنند و می پرستند.
افرادی هم هستند که مزدور صفت به دنیا آمده اند و هیچ خوبی ای در حق دوستان و نزدیکان شان نمی کنند، چون این وظیفه شان است؛ در حالی که با خدمت به غریبه ها خودستایی شان ارضا می شود: هر چقدر کانون عواطف شان به ایشان نزدیک تر باشد کم تر محبت می کنند؛ هر چقدر دورتر باشد علاقه و توجه بیشتری نشان می دهند.
چه چیزی زیباتر از این که نظر به زندگی ات بیندازی و ببینی کوچک ترین لکه ای به دامنش ننشسته.
رمان بابا گوریو اثری بزرگ از بالزاک
خانم واکر متولد فولکلان زن ساخورده ای بود که از چهل سال پیش یک پانسیون بورژوازی در پاریس در کوچه سنت ژنه و یوبین ناحیه لاتن و حومه سن مارسو واقع در شهر پاریس اداره می کرد. این پانسیون که به نام پانسیون مادام واکر شهرت داشت مردان و زنان و جوانان و پیران را از هر طبقه در منزل خود می پذیرفت و تا آن روز کسی نشنیده بود که از این پانسیون بدگوئی کنند. اما با این حال از سی سال پیش کردان جوان در این پانسیون دیده نمی شد. در سال 1819 یعنی در سالی که حادثه این داستان آغاز می شود دختر جوان فقیری در این پانسیون زندگی می کرد.
به طوریکه اشاره کردیم منزلی که متعلق به پانسیون مادام واکر بود در پائین کوچه سنت ژنه و در محلی واقع شده بود که قسمت انتهای آن تا کوچه آربالت با یک سرازیری خیلی تند منتهی می شد بطوریکه اسب های کالکسه نمی توانستند از این سرازیری بالا و پائین بروند. این وضع به خلوت بودن و سکون و آرامش آن محل که در نزدیکی وال دوگراس و گنبد یا نته مؤن قرار داشت کمک می کرد و با اینک در آن حوالی کوچه های درهم و فشرده ای پشت سر هم قرار گرفته بود آمد و رفت زیاد نداشت.
در آنجا سنگفرش ها خشک بود و جویبارها نه آب داشت نه گل و لای و با این حال در بعضی جاها دیده می شد که علفها به روی دیوارها سبز شده است و بطوری بود که بی قیدترین مردمان از دیدن آن ناراحت می شدند و اگر صدای کالسکه ای در آن حدود شنیده می شد حادثه مهمی بشمار می آمد تمام خانه ها ساکت و مخوف و بی صدا و دیوارهای بلند خانه ها منظره زندان های تاریک را مجسم می ساخت. هرگز یک جوان پاریسی برای گردش به آن حدود نمی آمد غیر از پانسیونرهای منزل یا افراد بدبختی که برای خود جا و مکان نداشتند کسی در آن حوالی به نظر نمی رسید …
هنوز بررسیای ثبت نشده است.