معرفی کتاب
مثل خون در رگهای من شامل بیست نامه از احمد شاملو ، شاعر معاصر برای همسرش آیدا سرکیسیان است که در دهههای ۴۰ و ۵۰ نوشته شده است.
” آیدا سرکیسیان “همسر احمد شاملو بعد از گذشت ۱۵ سال از مرگ شاملو، اجازه انتشار نامهها را داد.
رابطه عاطفی و عاشقانه احمد شاملو و آیدا یکی از مهمترین وجوهِ زندگی این شاعر است که باعث تحول در زندگی شاملو شد؛ به طوری که در بسیاری از مشهورترین اشعارش رد پای حضور آیدا کاملا محسوس است.
به همین دلیل میتوان این رابطه را یکی از تاثیرگذارترین روابط عاشقانهای دانست که شخص شاملو نیز مدام به آن اشاره داشت.
فضای حاکم بر این نامهها احساسات شخصی شاعر است، همراه با اشارههایی به برخی مسائل ادبی و سیاسی روزگار. هر چند این موضوع تا به حال آنچنان پررنگ به شمار نیامده است.
در پایان کتاب نیز تصویر هفده نامه با دست خط شاعر گنجانده شده است.
فهرست مطالب مثل خون در رگهای من
- سخن ناشر
- آیدای عزیز من.
- آیدای خوب من!
- آیدای من!
- آیدای خوب خوشگل من!
- آیدا
- شبانه
- آیدا ، تپشهای قلبم!
- آیدا ، امید و شیشهی عمرم!
- آیدا ، امید و زندگی من!
- احمد خوب خودم.
- آیدای خوب، آیدای مهربان، آیدای خودم!
- خانم آیدا
- آیدای خودم؛ آیدای احمد!
- آیدای نازنین خوب خودم.
- آیدای خوشگلم!
- آیدا، همزاد من!
- آیدا، باقی عمرم!
- آیدا، نازنینترین چیز من، از مادّه و روح!
- امید و عشق و سرنوشتم.
- تپشهای قلب من، آیدای خودم.
- عزیزم.
- آیدا در آینه
- آیدای خودم، آیدای احمد. شریک سرنوشت و رفیق راه من!
- آیدای نازنین و گرامی من!
- صالحپور گرامی.
- نازنینم.
- عزیز بیهمتا.
- آییشکای خوب بیهمتا!
- هجرانی
بخشی از مثل خون در رگهای من :
به تو نگاه میکنم. خوابیدهای و چشمهایی را که من دوست میدارم بر هم نهادهای. میدانم که پشت این پلکهای بسته نگاهی است که چون بر من افتد سرشار از گلایه و سرزنش میشود. اما من، نه، من مستوجب این سرزنش نیستم: نگذار آن چشمهایی که روزگاری مرا با بیشترین عشقهای جهان نگاه میکردند، حالا کمرم را زیر بار ملامت دو تا کنند.
به آن چشمهای درشت جانداری که همیشه، تا زندهام، الهامبخش شعر و زندگی من خواهند بود بگو که من آنها را شاد و جرقهافکن میخواستهام. به آنها بگو که چه قدر دوستشان دارم، بگو که آنها آفتابند و من آفتابگردان؛ و هنگامی که از من غایبند، چه طور سرگشته و بیچاره و پریشان میشوم.
داستان پریشب را برایشان بگو، که تو نبودی و من کم مانده بود که از یأس و بیچارگی دق کنم.
به آنها بگو که یک لحظه غیبتشان را تاب نمیآورم.
به آنها بگو که سرچشمهٔ مستی و موفقیت من هستند. به آنها بگو که برای کشتن من، برای مردن من، همین قدر کافی است که آتش خشمی از آنها بجهد؛ بگو که برای غرقه کردن من کافی است که تنها و تنها، قطرهٔ اشکی از گوشهٔ آن دو چشم بجوشد.
به آنها بگو!
بهشان بگو که احمد تو، مردی است تنها با یک هدف: خنداندن آن چشمها!
و روزی که بتوانم آن چشمها را از خندهٔ شادی و نیکبختی سرشار ببینم، همهٔ جهان را صاحب شدهام!
به آنها بگو!
احمد تو.
با هزارها بوسه برای آن دو تا
و پایینتر: برای آن لبها که به من میگویند:
دوستت دارم.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.