کتاب وسوسه اثر گراتزیا دلددا
وسوسه، اثر دلددا، داستانِ کشیشی به نام پائولو است که قوانین کشیش بودن را خط زده است. او پایش را فراتر از مرزها و محدودیتهایی که دین برای کشیشها تعیین کرده میگذارد. و حالا، او کشیشی است که چپق دود میکند، به اندازه یک دائمالخمر مشروب مینوشد و شبها مخفیانه به دیدن زنی میرود که عاشقش شده است.
در واقع مدتی است که پائولو و مادرش به این دهکده آمدهاند، چون کشیش سابق این دهکده فوت کرده است.
پائولو اینجا به درمان و کمک به مردم دهکده مشغول است. اما در این میان عاشق زنی شده و بدون اینکه کسی بداند به بهانه درمان به ملاقات او میرود. زن از پائولو میخواهد از اینجا فرار کنند و با هم به جایی دور بروند تا بتوانند در آسایش و دور از حرف و نگاه و قضاوت مردم زندگی کنند.
مادر پائولو که مخالف عقاید او و نگرانش است، هر شب مثل باد به طرزی دیوانهوار و پر از اضطراب پسرش را تعقیب میکند. این داستان تمرکز زیادی روی احساسات مادر – حس مالکیت نسبت به فرزندش – دارد. برای همین نام اصلی این کتاب «مادر» است.
پشت جلد کتاب وسوسه آمده است:
رمان وسوسه درامی است بسیار قوی از عذاب وجدانها که وقایع آن فقط در طی دو روز رخ میدهد. تعداد اندک شخصیتها و تمرکز در پیرامون داستان مرکزی، قدرتِ خاصی بدین کتاب بخشیده که بدون شک یکی از شاهکارهای گراتزیا دلددا، برنده جایزه ادبی نوبل، به شمار میرود.
برشی از کتاب
بالا میرفتند، بالا میرفتند؛ پشت نردههای میدان تودهای از جمعیت سر به سوی آسمان دارند، سرهایی نگران، سرهای مردها با کلاه، و سر زنها پوشیده در ریشههای روسری که دور چهره آنها تکان تکان میخورد. چشمهای دختربچهها از ذوق و شوق آن نمایش میدرخشید و در دو طرف جاده پسربچههای ولگرد که آتش روشن کردهاند همچون یک مشت جن به نظر میرسند.
از میان درِ چهارطاق کلیسا، شعلههای شمع همانند گلهای نرگس میلرزیدند. ناقوس کلیسا به صدا درآمده بود. ابرها در آسمان نقرهفام، همه بر فراز برج ناقوس جمع شده بودند، انگار آنها نیز گرد هم آمده بودند تا آن نمایش را تماشا کنند.
یک نفر از داخل جمعیت فریاد کشید: «دارد میآید. مثل یک قدیس میماند.»
ولی او از تقدّس فقط ظاهری آرام داشت، حرفی نمیزد، به آن همه درود جوابی نمیداد. حتّی دلش از آن همه شادی همگانی به وجد نیامده بود. لبهای خود را روی هم میفشرد و پلک چشمانش را پایین آورده بود. اخم به ابروانش انداخته بود گویی پیشانیاش سنگینی میکند. با رسیدن به میان جمع، مادرش او را دید که به طرفی خم شد، انگار داشت به زمین میافتاد. مردی به کمک او شتافت و او قد علم کرد و دوان دوان داخل کلیسا شد. در مقابل نمازخانه زانو زد و شروع کرد به تسبیح انداختن. زنها در مقابل، اشک میریختند.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.