درباره رمان
رمان آبلوموف مهمترین رمان ایوان گنچاروف است. این کتاب مفهوم جدیدی –آبلومویسم – به فرهنگ ادب جهان اضافه کرده است. آبلومویسم واژهای برای بیان ویژگیهای روانی شخصیتی مبتلا به بیدردی درمانناپذیر و بیارادگی و ضعف نفس است. این ویژگیها ممکن است در جامعهای به صورت بیماری مزمن و همهگیر درآید، چنان که از خصوصیات ملی آن جامعه شود.
داستان این کتاب درباره ایلیا ایلیچ آبلوموف است. آبلوموف در روستای خود صاحب زمین و ۳۰۰ رعیت است که هر ساله سود حاصل از کشاورزی را دریافت میکند. از کار دولتی خود بازنشسته شده و در خانه به سر میبرد. کار خاصی ندارد و خودش هم تمایلی به انجام هیچ کاری ندارد. حالا ایلیا ایلیچ در خانه است و دوست دارد همیشه در خانه بماند و روی کاناپه دراز بکشد. دوست دارد همیشه بدون ذرهای جابهجا شدن استراحت کند و مدام لم داده باشد. حتی حاضر نیست یک سانتی متر تکان بخورد که زاخار – رعیت پیر خانه – جایش را تمیز کند. تنبلی آبلوموف بسیار به چشم میآید و مخاطب در همان ابتدای کتاب متوجه این موضوع میشود.
آبلوموف دوستان زیادی دارد اما تنها یک دوست واقعی دارد که سعی میکند او را به زندگی برگرداند. آندره ایوانویچ شتولتس تلاش میکند که آبلوموف به زندگی اجتماعی برگردد و تمام عمر خود را در خانه تباه نکند. اما آبلوموف، خستهتر از آن است که تکانی به خود بدهد.
این کتاب در ۴ بخش نوشته شده است. در بخش اول، ماجراهای کتاب در حالی اتفاق میافتد که آبلوموف فقط روی کاناپه خود نشسته و دوستانش به دیدار او میآیند. اما در بخشهای بعدی کتاب، اتفاقات اصلی رخ میدهد و ما بیشتر با آبلومویسم آشنا میشویم.
سخن گنچاروف در مورد آبلوموف
گنچاروف در مورد پدید آمدن آبلوموف مینویسد:طرح این داستان را در ۱۸۴۸، و حتی پیشتر در ۱۸۴۷ ریخته بودم و آن را به صورت یادداشتهای مختصر، روی هر کاغذی که به دستم میرسید مینوشتم. مثلا به جای جملهای فقط به کلمهای که شاخص آن جمله بود اکتفا میکردم. یا طرح کلی صحنهای را با چند خط کوچک بر کاغذ رسم میکردم یا پارهای تمثیلهای مناسب را در گوشهای مینوشتم و گاه نیمصفحهای را با خلاصهای فشرده از شرح وقایع و بعضی منشهای شخص داستان پر میکردم و از این قبیل. مقدار زیادی از این یادداشتها را بر هم انباشته بودم اما داستان در ذهنم نوشته شده بود.
قسمتهایی از مکالمه آبلوموف و شتولتس درباره این نوع از زندگی
شتولتس با سرسختی تکرار کرد:
– نه، این زندگی نیست!
– خوب. به عقده تو اگر این زندگی نیست، چیست؟
شتولتس کمی فکر کرد که ببیند اسم این زندگی را چه میشود گذاشت و بعد گفت:
– این… میشود گفت… آبلومویسم است.
ایلیا ایلیچ، در حیرت از این واژه عجیب، آهسته گفت:
– آب… لومویسم!
و بعد دوباره آن را بخش بخش تکرار کرد:
– آب… لو… مویسم…
با نگاهی تعجبزده به شتولتس خیره ماند و بیرغبت و با خجالت پرسید:
– پس آرمان زندگی برای تو چیست؟ چیست که آبلومویسم نباشد؟
و بعد با جسارت افزود:
– مگر همه در پی همان چیزی نیستند که من در خیال میبینم؟ آخر تصدقت، مگر هدف همه تلاشها و سوادها و جنگها، همه فعالیتهای تجارتی شما و زحمات سیاستمداران حصول همین آرامش و آسودگی نیست؟ مگر شما همه نمیخواهید این بهشت از دست رفته را به دست آورید؟مطالعه سایرکتابها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.